عشق
عشق مثل آب میمونه
میتونی توی دستت قایمش کنی
آخرش یه روز دستت را باز میکنی
و میبینی که نیست
قطره قطره چکیده
بی آنکه بفهمی اما دستت پر از خاطرهاست...
عشق مثل آب میمونه
میتونی توی دستت قایمش کنی
آخرش یه روز دستت را باز میکنی
و میبینی که نیست
قطره قطره چکیده
بی آنکه بفهمی اما دستت پر از خاطرهاست...
تقصیر ما نیست که بر روی حرف هایمان نمی مانیم...
بر زمینی زندگی می کنیم که روزی ۲بار خودش را دور می زند...
ترسم از فاصله هاست
وحشت از غصه که نه
ترسم از خاتمه هاست
ترس بیهوده ندارم
محبت از خاطره هاست
محبت از کشتی نا خواسته ی عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ
که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ی ماست...!
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
رو تن زخمی جاده کی غم رفتن و کاشته
کی با غربت جدایی قاب خورشید و شکسته
کی تو شهر عشق و رویا شعر نفرین و نوشته
کی برای من تنها کوه غم و جا گذاشته
کی تو اوج قصه هام منو بی صدا گذاشت
تو کوچ پرنده ها کی تو خوابم پا گذاشت
برای قلبای خسته بگین آسمون بباره
زیر پای پاک بارون یه کسی گلی بکاره
تن زخمی زیر بارون دیگه مرهمی نداره
میشه تن پوش خیابون چون دیگه جایی نداره
جاده ی خالی حالا منو رو تنش میکاره
رو تن زخمی جاده کی دیگه پاشو میذاره
ای کاش علی شویم و عالی باشیم
هم سفره کاسه ی سفالی باشیم
چون سکه به دست کودکی برق زنیم
نان آور سفره های خالی باشیم
** دوستای عزیزم عیدتون مبارک **
به چه می خندی؟!
به چه چیز؟!
به شکست دل من؟!
یا به پیروزی خویش؟!
به چه می خندی...؟!
به نگاهم که چه مستانه تورا باور کرد؟!
یا به افسونگریه چشمانت
که مرا سوخت و خاکستر کرد...؟!